مسیحا
مولای من!
بیآمدنت
هر كار ناتمام است
كه زمین در عطش عدالت میسوزد
و آسمان را
غمباد چركینی است
كه جز به گریه نخواهد مرد
آه كه بی تو
بر زمین خدا چهها رفت
ـ و بر ما ـ
بی تو ابرهای سترون
دل را در حسرت شكفتن
در حسرت سبز ماندن
به گریه نشاندند
بی تو دریا را
به جرم خروش
تازیانه زدند
و كوه را
به گناه ایستادن
به گلوله بستند
بی تو قناریهای عاشق را
بر نطعی خارینه
سر بریدند
بی تو صحرا صحرا شقایق را
در نفس سمومی زهرناك
خاكستر كردند
بی تو زمین به كسالت تن داد
و آسمان به اسارت رخوت
اما دلهای ما
هیچگاه تسلیم كسالت نشد
و دستهایمان
تا قلّهای بر پیشانی آسمان
بالا رفت
و دعای فرج خواندیم
و نماز را
با شمشیر، قامت بستیم
بی تو…
بی تو…